بهترین فیلم های 2021
هترین فیلمها و سینماگرانِ 2021، بهانتخاب امیر قادری+ قطعهها و نکتههای ویژه/ دربارهی بیست فیلم، و بیشتر/
کافه سینما- امیر قادری: سال پیش نشد که راهنمای فیلم داشته باشم، این است که تصمیم گرفتم همراه با انتشار فهرست بهترین فیلمهای سال 2021، چند خطی هم دربارهشان بنویسم. بهاضافهی نکتهها و انتخابهای ویژه، و بهترینهایم بهتفکیکِ رشته. مفصل شد، و خوشحال میشوم که مثل همیشه نظر شما دوستان و علاقهمندان سینما و همراهان "کافه سینما" را هم در بخش کامنتها بخوانم.
اول: بهترین فیلمها
Licorice Pizza
مجموعهی بهترینها. ترکیبی از احساس، جهانبینی و عمقِ کاراکترهای قصه، که تماماش در سطح اول داستان سرخوشانهاش مصرف نمیشود. بالاخره بهفیلمی رسیدیم که آقای پل تامس اندرسن مجبور نشود بین شیرینی فیلم و بلوغ فکری، یک کداماش را انتخاب کند.
The Hand of God
تخیل و تصویرسازی پائولو سورنتینو، همواره ریسمان محکمی برای ایجاد پیوند، میان مجموعه تصاویر و سکانسهایش کم داشته. خاطرات و احساساتِ دوران بلوغ (که این سالها بهکمکِ تارانتینو و تامس اندرسن و کوارون هم آمده)، در "دست خدا"، بهاین دردِ سورنتینو میخورد. انگار فدریکو فلینی، فیلمی بسازد، ترکیبی از "هشتونیم" و "ولگردها".
Dune
همهی آثارِ اغلب موفقِ دنیس ویلنوو تا بهامروز، انگار مجموعه تجربههایی بوده برای رسیدن بهکمالِ اجرای دون. چه فرصتی: به نقطهای از کارنامهات برسی که وجوه تمایز و قوتات را بهعنوان یک فیلمساز بشناسی و فرصتاش را پیدا کنی تا بهجهان فرانک هربرت پیوندشان بزنی. فیلم البته نصفه و نیمه است و بهامیدِ ساختِ قسمتِ دوم تمام میشود. اما همین هم، تصمیم هوشمندانه و جسورانهای برای حفظِ جهانِ کتاب بهحساب میآید.
Last Night in Soho
احضار دههی شگفتانگیز 1960، با استفادهی مستقیم از عناصر و چارچوب غنیِ جاللوهای سالهای 1970. ادگار رایت، فیلمبازِ خوشسلیقه و خوبی است، اما از مجموعهی غنی تاریخ سینمایی که همیشه توی کلهاش وجود دارد، برای نخستین بار، خوب و درست استفاده کرده و فیلمنامهاش را هم در نیمهی دوم، با استفاده از مضامین فمنیستیِ روز، عمق بخشیده. چند نکتهی جذاب فیلم که دلام را برده، گذاشتهام تا در بخش انتخابهای ویژهی انتهای مطلب، ازشان بنویسم.
House of Gucci
The Last Duel
آقای ریدلی اسکاتِ خردمند (بعد از اثر خردمندانه، اما دستکم گرفته شدهی قبلیاش: "همهی پولهای جهان")، داستانهای این دو فیلماش را خیلی جذاب تعریف میکند؛ و مثل هر داستانگوی خوب دیگری، بی آن که موضع واضح و قاطعی دربارهی هر کدام از شخصیتهای پرشمارِ دو فیلم داشته باشد؛ بهمخاطب، فرصت مواجهه با مجموعهای از موقعیتها، ایدهها و تفسیرهای متفاوت میدهد. اگر جنبشهای زنانهی این سالها، قرار باشد بهدستاوردی سینمایی برسند، از جمله بهترین نمونههایش، همین دو اثر دیدنیِ اسکات است؛ و این البته تنها یکی از جنبههای هر کدام از دو فیلم بهحساب میآید. تا قبل از تماشای این آثار، یادم رفته بود که قرار نیست حتمن موقع تماشای یک فیلم سینماییِ روز، حوصلهمان سر برود.
Spider Man No Way Home
فکر میکنید مارول و سونی در طول این سالها، از چاهِ اسپایدرمنها، هر چه آب بوده، کشیدهاند؟ این نسخهی تازهی باشکوه، نشان میدهد که این طور نیست. با ایدهی زیاد مصرف نشدهی احیای آدم بدها و بازگرداندنشان بهیک اجتماعِ سالم. فاز تازهی کمپانی مارول، درست زمانی که ازش ناامید شده بودیم، یکی از بهترین محصولاتِ ابرقهرمانی را رو میکند.
Cyrano
میدانم که انتظار حضور این یکی را در فهرست نداشتید. اما سالها پس از آنا کارنینا، سبک نمایشی و پرآبوتاب جو رایت، با داستانی عمیقن رومانتیک، جفتوجور شده است. در ضمن، مثل هر اقتباس سینمایی خوب دیگری از یک اثر ادبی مشهور، محصولی نهایی، از درک درست کارگردان از ایدههای مرکزی داستان اصلی، بهره میبرد. پیتر دینکلیج هم که یک سیرانوی تمام عیار است. عاشقی که اعتماد بهنفس درک و ستایش معشوق از طریق روح والامرتبهاش را دارد، اما گمان میکند که جسماش شایستهی عرضه بهدخترِ زیبا نیست.
Summer of Soul (...Or, When the Revolution Could Not Be Televised)
این تصاویر آرشیوی از وودستاکِ رنگینپوستی را، برای نخستین بار است که میبینیم، و همین، بهخودی خود دستاورد کمی برای یک مستند نیست. تصاویری متعلق بهروزگارِ رونق موسیقی فانک و سول، که این یکی دو سال اخیر، عجیب جذبِ قطعهها و موزیسینهای این سبک و آن دوره شدهام. کارگردان هم قدر تصاویرش را میداند و حواساش هست بهاندازهای بهمصالح امروزی و آرشیوی برای شرح حالوهوای سیاسی و اجتماعی آن سالها برش بزند که حلاوتِ اجرای The 5th Dimension و استیوی واندر، از دست نرود.
اپیسود اول: The French Dispatch
در این بخشِ فیلم، مجموعه ایدههایی دربارهی هنرمند دیوانه، و گالریدارِ صاحب سرمایهای که گاه نقش الههی الهام را برای هنرمند ایفا میکند؛ (همراه با دینامیسمی که در تاریخ هنر میان این دو قطب جریان داشته)؛ بهنکتههای بسیار پرتعدادِ قابهای دلپذیرِ وس اندرسن اضافه میشود. اندرسن شاید فقط یک بار شانساش را داشته تا این توازن و عمق را بهاندازهی تمام دقایقِ یک فیلم بلند امتداد دهد: هتل بزرگ بوداپست.
***
خب، این از انتخابهای نخست. و حالا ده فیلم بعدی، آثاری هستند که در مواردی، فاصلهی چندانی با آثار بالا ندارند، نکتههای ارزشمندی داخلشان پیدا میشود و از تماشایشان پشیمان نشدم. کوتاهتر دربارهشان مینویسم:
The Worst Person in the World
داستانی دربارهی دغدغهی مهم انسان معاصر: عشق سیال، و آن چه پس از هر رابطه بر جا میماند. فیلمساز احتمالن وقتی تصمیم به ساخت فیلم گرفته که بازیگر اصلیاش را پیدا کرده است.
Red Rocket
توفیق فیلم قبلی کارگرداناش، پروژهی فلوریدا، را پیدا نکرد. اما محصولِ بهتری است. این جا هم بازیگر نقش اصلی است که لحن چندوجهی و طنز سیاه فیلم را روی دوشاش حمل میکند. بازیگری که اگر نبود، معلوم نیست سرنوشت پروژه چه میشد، و طنزی که اگر وجود نداشت، سخت میشد سنگینی قصه را تحمل کرد.
Coda
فیلم شستهورفتهای است که نکتههای مرکزیاش را میتواند بهقوت و روشنی با مخاطباش در میان بگذارد. شبکهی استریم اپل، با این ترکیب جمعوجور از ارزشهای سنتی و دغدغههای معاصر، نبرد را از رقیباش نتفلیکس، با کلکسیون حالا دیگر تکراریاش از محصولاتی آکنده از مضامین باب روز، برد.
Cruella
این سالها، فیلمهایی که هنر-صنعتِ مد را در مرکز قصهاش قرار دهد، کم نداشتهایم. اما هیچ کدامشان، چنین بهرهی دراماتیکی از این سوژه نبرده بودند. بهخصوص که "کروئلا" قصه را به مهمترین دوران مدِ قرن بیستم، سالهای 1960 میبرد و بهاین ترتیب فرصت بهره بردن از موسیقی آن سالها را هم بهدست میآورد: رولینگ استونز و مدِ وحشیِ آن دوران و اما استون هم که در نقش اصلی. حیف که فصل جوایز هنوز عادت نکرده بهحوزههای گستردهتری از سینما، سر بزند.
Cmon Cmon
فیلم که وقتی شروع میشود، تماشاگر با خودش میگوید: باز تصاویرِ سیاهوسفید، یک محصول پرادای دیگر با ظاهر مینیمال، یک قصهی پر از پند و نصیحت و اندرزِ مدل شازده کوچولو، دربارهی ارزش سادگی در شلوغی شهر. اما ببینید فیلم را. در هر کدام از این موارد، کموبیش قانعتان میکند.
No Sudden Move
برای استیون سودربرگ چپگرای فاصله گرفته از جریان اصلی فیلمسازی، چه فرصتی از این بهتر که با یک قصهی جنایی که در نیمهی اول قرن بیستم اتفاق میافتد، یک کالر نوآر با گروهی از بازیگران بااستعداد این سالها در نقشهای کوتاه بسازد. فیلم، نشانههایی از سودربرگ دوران اوج دارد که قصههای گاه تلخاش را با مجموعهای از بازیگوشیهای کارگردانی و جلوههای ناشی از تجربهی لذت فیلمسازی، ترکیب میکرد، اما خب، متاسفانه هنوز فاصله با آن سالها بسیار است. همچنان، بیشتر باید روی پیچهای داستانی که البته مثل بعضی دیگر از آثار اخیرِ فیلمساز، برای نشان دادن تباهی اوضاع، گاه تحمیلی بهنظر میرسد؛ حساب کنیم.
Nobody
میشد که اسماش در فهرست نباشد، اما از آن جا که این روزها اکشن بهدردخور کمتر پیدا میشود؛ گفتم تحویلاش بگیریم. بهخصوص که سکانسهای اکشناش را، با انتخاب موسیقیهای مناسب، بهچند نامبرِ موزیکال در دلِ فیلم تبدیل کرده است. دوستان، لینکی از ساوندترک فیلم، و نه موسیقی اریجینالاش اگر دارند، لطفن در بخشِ کامنتها بگذارند. نینا سیمون که مثل همیشه، هر جا که هست، بهترین است.
The Mitchells vs the Machines
بهترین انیمیشن سال، که مضمون خانواده و اهمیت و ارزشاش را، با همهی تفاوتها و اختلافها، در مواردی حتا بهتر از فیلم موفق سال در این باره، یعنی کودا، مطرح میکند. هر چند کمپانی پیکسار، چشمهای ما را بهدامنهی رنگی و کمال تکنیکی عادت داده که نبودناش در چنین انیمیشنهایی، کمی توی ذوق میزند. نقل یک ایدهی محشر این فیلم را هم، گذاشتهام برای بخشِ انتخابهای ویژه.
Bergman Island
جایی از فیلم، میشنویم: اینگمار برگمان، در زندگی واقعیاش هم مثل فیلمهایش بیرحم بود. و پیشنهاد "جزیرهی برگمان"، پس از تعقیب شخصیتهایش، میان آب و علفِ جزیرهی فیلمساز مشهور و درگذشتهی سوئدی، این است که ارزش زندگی بیش از آن است که دامنهی آن بیرحمی حاضر در فضای قصهها را، به این جا هم بکشانیم. کارگردانی که چنین قصهای نوشته، طبعن در اجرا هم قصد آزار تماشاگرش را ندارد. برای من که از نمونهی مشابه اما موفقترش در سینمای سال گذشته، یعنی: ماشین من را بران، محصول کمادعاتر و دلپذیرتری بود.
***
و حالا بهترین 2021 از نظر من، بهتفکیک رشته:
کارگردان
دنیس ویلنوو- Dune و: Licorice Pizza
فیلمنامه
پل تامس اندرسن- Licorice Pizza، و: The Last Duel ،The Hand of God
بازیگر مرد
بندیکت کامبربچ The Power of the Dog، و: بازیگرانِ مرد نقش اصلی در: Red Rocket ،Cyrano ،The Tragedy of Macbeth Licorice Pizza
بازیگر زن
کریستین استیوارت Spencer و: The Worst Person in the World
فیلمبرداری
کریگ فریزر- Dune
انتخاب موسیقی
Licorice Pizza و Last Night in Soho
طراحی تولید
Dune و: Nightmare Alley ،The French Dispatch
طراحی لباس
Cruella
گریم:
The Eyes of Tammy Faye
موسیقی
Dune و: Bergman Island
تدوین
Dune
...و بالاخره انتخابهای ویژه:
بازیگر کوچولوی "بلفاست"، همهی جزئیات اجرای "دون"، انگار فیلمساز، سرعت باز شدن پایههای سفینه را هم با دقت کنترل کرده باشد، انتخاب محشر قطعهی سیلیا بلک در "آخرین شب در سوهو" که ملودی آوازش، تبدیل بهبخشی از موسیقی متن فیلم هم میشود، و پلانی که دوربین از اتاق دختر و کوچهتنگ میگذارد تا وارد خیابان اصلی شود و اعلان بزرگ سینما را در پناه کلی نور در قاب بگیرد که دارد "تندربال" جیمز باند را اکران میکند، طراحی اتاق کیت بلنشت در "کوچهی کابوس" و آن زیرسیگاریِ بلندِ پای مبل چرمی، موسیقی دیوید هلمز برای فیلم استیون سودربرگ که خاطرهی همکاریشان را از زمانِِ "خارج از دید" داریم و قطعهای که برای سکانس بهیادماندنیِ ملاقات جرج کلونی و جنیفر لوپز ساخته بود. همانطور که راه رفتنِِ آزادانهی دان چیدلِ آخر قصه، آدم را یاد دویدناش در چنین موقعیتی (وقتی آدم از خودش راضی است)، در انتهای "ترافیک"ِ همین کارگردان میاندازد. و ایدهی نهایی "لوکا"ی پیکسار، که از جمله بهترین ایدهها در قصههای با مضمونِ حقوق و فرصت اقلیتها و انسانهای غیرمعمولِ جامعه در سالهای اخیر است، و این که چهقدر کریستین استیوارت نقش دیانا را در "اسپنسر" عالی بازی کرده و عجیب شبیهاش شده. همچنین دارم تصور میکنم لحظهای را که تماشاگرانی در سراسر جهان، در سالن تاریک سینما شاهد ورود ناگهانیِ دو ستارهی سابق نقش اسپایدرمن، در میانهی فیلم و کنار بازیگرِ امروزِ این نقش شدهاند، و چه فریادی از سر شعف و هیجان، کنار هم کشیدهاند.
انتخابهای ویژهام را با یادآوریِ از بالا نگاه کردنهای دنزل واشنگتن پرجذبه و مخوف، بهلنزِ دوربینِ نسخهی جوئل کوئن از مکبثِ شکسپیر ادامه میدهم، و چند تا از توصیههای کودک فیلم Cmon Cmon بهواکین فینیکسِ آشفتهی فیلم، از جمله این توصیهی فارست گامپیاش، که حالا که از آینده خبر نداری، پس گام بهگام پیش برو، و قاب پرشاخوبرگی که این توصیهی ارزشمند، در آن ابراز میشود. (درک و تحسین هنر، همین است: کدام قاب بهشکل پیشپاافتادهای دیدنی است و کدام یکی، واقعن زیبا و باسلیقه)، و پیچ داستانی که فیلم "بهبالا نگاه نکن" با آن آغاز میشود، قبل از آن که بهورطهی تعدادی شوخیهای پیش پا افتاده در ادامهی ماجرا بیفتد. رقص نانواها با نانهای گرم هم در یکی از صحنههای عاشقانهی سیرانو هم یادم مانده، و آل پاچینوی -مثل همهی کارنامهی حرفهایاش- گرسنه و حریصِ فیلم "خانوادهی گوچی"، و کارگردانی استادانهی آقای اسپیلبرگ در بازسازی "داستان وست ساید"، که عمرن موقع تماشای بعضی سکانسهای آن، بشود جای کات را پیدا کرد! اما نشستم ببینم چرا استاد بخشی از باقیماندهی مغتنم عمر فیلمسازیاش را بهساختن این اثر اختصاص داده، در شرایطی که چیز چندانی بهفیلم درجهی یک رابرت وایز و جروم رابینز اضافه نکرده، و بهنظرم رسید که بهعنوان یک کارگردان، بیش از هر چیز دلاش میخواسته فرصتی پیدا کند تا مثل استادان قدیم، یک موزیکال در دکور و زیر انبوهِ نورها و نئونها بسازد، و ایدهی محبوبام از آثار امسال، وقتی سازندگان "خانوادهی مایکل در برابر ماشینها"، (که قصهی یک خانوادهی ناجور را در شرایطی روایت میکردند که باید بهاین نکته میرسیدند که با وجود تمام تفاوتها، در این دنیا بهخصوص همدیگر را دارند) فیلم را با تصاویری از خودشان در دوران کودکی و نوجوانی با دندانهای کجکوله و کنار پدرها و مادرهایشان تمام کردند؛ و بالاخره انتخاب بازیگرهای اصلی "لیکوریش پیتزا"؛ از جمله پسرِ فیلیپ سایمور هافمن، دوست فقیدِ پل تامس اندرسن، کارگردان، که پشت دوربین محصول زندگینامهایِ هنرمندانهاش را پر کرده از آدمهایی که میشناخته، و کلی نکتهی دیگر از این اثر محبوبام در میان محصولاتِ سالِ گذشته، که اگر بخواهم بهتمامشان بپردازم، تازه باید شروع کنم بهنوشتن...
خلاصه که 2021 سال خوبی برای سینما بود. بهتر از آن چیزی شد که انتظارش را میکشیدیم، بهخصوص که تازه کرونا را پشت سر گذاشته بودیم و نگران بودم صنعتِ سینما، در روزگار غلبهی متاورس و شبکههای استریم و نمایشگرهای باکیفیت خانگی، جان سالم از زیر سایهی ویروس بهدر نبرد، که... برد. امیدوارم 2022، از همان ابتدا، راهنمای فیلم بنویسم.